loading...
خوش آمدید
mohammad بازدید : 69 چهارشنبه 18 دی 1392 نظرات (1)

 

قصه ی مرگ زیبای آرایشگر دختران فرعون و آسیه همسر فرعون از زبان رسول اکرم(ص)

قصه ی مرگ زیبای آرایشگر دختران فرعون و آسیه همسر فرعون از زبان مبارک رسول خدا (ص)

فرعون در قصرش برای دخترانش آرایشگر مخصوص داشت و او زن مومنه ای بود که ایمانش را مخفی می کرد . روزی در قصر مشغول آرایش کردن سر و صورت دختر فرعون بود که نا گهان شانه از دستش افتاد . او طبق عادت خود گفت :((بسم الله)) دختر فرعون گفت : آیا تو منظورت از خدا، در این کلمه پدرم فرعون بود؟

آرایشگر گفت :نه ،منظورم پروردگار خودم،همان پروردگار تو و پروردگار پدرت بود.

دختر فرعون :این مطلب را به پدرم خواهم گفت .

آرایشگر:باکی نیست.

او نزد پدر رفت و ماجرا را گزارش داد.

فرعون آرایشگر و فرزندانش را احضار کرد و به او گفت پروردگار تو کیست؟

آرایشگر گفت:پروردگار من و تو خداست.

فرعون دستور داد تنوری را که از مس ساخته بودند پر از آتش نمودند تا او و فرزندانش را در آن تنور بسوزانند.

 

 

آرایشگر به فرعون گفت :تقاضایی دارم و آن اینکه استخوان های من و فرزندانم را یک جا جمع کرده و دفن کنید.

فرعون گفت چون بر گردن ما حق داری این کار را انجام می دهم.

فرعون برای این که از آرایشگر اعتراف مبنی بر خدا بودن خودش بگیرد،دستور داد ابتدا فرزندان وی را یکی یکی در تنور انداختند ولی آرایشگر همچنان مقاومت کرد و فرعون را خدا خطاب نکرد .سپس نوبت به کودک شیر خوار آرایشگر رسید که آخرین فرزندش بود و جلادان او را از آغوش مادرش کشیدند تا به درون تنور بیفکنند.مادر بسیار مضطرب شد ،کودک به زبان آمد و گفت مادرم صبر کن تو بر حق هستی.آنگاه او و مادرش را در تنور سوزاندند.

رسول خدا(ص)پس از نقل این این حادثه جگر سوز فرمود:

در شب معراج در آسمان بوی بسیار خوشی به مشامم رسید،از جبرئیل پرسیدم این بوی خوش چیست.گفت این بوی خوش از خاکستر آرایشگر دختران فرعون است که به شهادت رسید.

و اما آسیه همسر فرعون از بانوان محترم بنی اسراییل بود و به طور مخفی خدای حقیقی را می پرستید. فرعون نزد او آمد و ماجرای شهادت آرایشگر و فرزندانش را برای او نقل کرد.

آسیه بسیار متاثر شد و گفت :وای بر تو ای فرعون!چه چیز باعث شده که این گونه بر خدای متعال گستاخی کنی؟

فرعون گفت:گویا تو نیز مانند آن آرایشگر دیوانه شده ای!

آسیه گفت:دیوانه نشده ام بلکه به خداوند متعال ایمان دارم فرعون مادر آسیه را احضار کرد و به او گفت:دخترت دیوانه شده،سوگند یاد کرده ام اگر او به خدای موسی کافر نشود او را در آتش بسوزانم.

مادر آسیه در خلوت با او صحبت کرد که خودت را به کشتن نده و با شوهرت توافق کن...ولی آسیه به سخن بیهوده ی مادرش گوش نکرد و گفت :هرگز به خداوند متعال کافر نخواهم شد.

فرعون دستور داد دست و پاهای آسیه را به چهار میخی که در زمین نصب کرده بودند بستند و او را در برابر تابش سوزان خورشید نهادند و سنگ بسیار بزرگی را روی سینه اش گذاشتند .بطوری که او نیمه نیمه نفس می کشید و در تحت شکنجه ی بسیار سختی قرار داشت که موسی از کنار او عبور کرد.او با حرکت دستانش از موسی (ع)استمداد طلبید.

موسی (ع)برای او دعا کرد و به برکت دعای موسی (ع)او دیگر احساس درد نکرد و رو به خدا کرد و گفت:خدایا خانه ای در بهشت برای من فراهم ساز .

خداوند همان دم روح او را به بهشت برد ،او از غذاها و نوشیدنی های بهشت می خورد و می نوشید ،خداوند به او وحی کرد: سرت را بلند کن ، او سرش را بلند کرد و خانه ی خود را در بهشت که از مروارید ساخته شده بود،مشاهده کرد و از خوشحالی خندید .فرعون به حاضران گفت:دیوانگی این زن را ببینید در زیر فشار چنین شکنجه سختی می خندد!!

به این ترتیب این بانوی مقاوم و مهربان که حق بسیاری بر موسی(ع)داشت و او را در موارد گوناگونی از گزند دشمن نجات داده بود،به شهادت رسید.

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 38
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 7
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 14
  • بازدید ماه : 55
  • بازدید سال : 251
  • بازدید کلی : 5,670